۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

شروع زندگی مولف

انگار که بایدی باشد. قید خواب و کلاس فردا را بزنی که باید بعد این نقطه یک چیزهایی باشد! مثلن از گذشته ها بگویی. از این که توی وان حمام خون بالا آوردی و دائم به این فکر می کردی که "ص" از پذیرفتن مرگ حرف می زد. نه این که دست و پا بزنی ها، نه! یک جوری که دیگر باکت نباشد.
یا از این جمله آخری که دکتر سوری گفت. " درباره یک راز هر چه بیشتر بگویی،کمتر خواهی دانست" .
از خودش که نمی گفت، دایان آربس گفته بود قبلن. پای تجربه وسط است! پای هنر دهه شصت و مرگ مولف و گزافه گویی های منِ مولف که انگار آدمی که می نویسد از کسی که نمی نویسد برتر است.