انگار که بایدی باشد. قید خواب و کلاس فردا را بزنی که باید بعد این نقطه یک چیزهایی باشد! مثلن از گذشته ها بگویی. از این که توی وان حمام خون بالا آوردی و دائم به این فکر می کردی که "ص" از پذیرفتن مرگ حرف می زد. نه این که دست و پا بزنی ها، نه! یک جوری که دیگر باکت نباشد.
یا از این جمله آخری که دکتر سوری گفت. " درباره یک راز هر چه بیشتر بگویی،کمتر خواهی دانست" .
از خودش که نمی گفت، دایان آربس گفته بود قبلن. پای تجربه وسط است! پای هنر دهه شصت و مرگ مولف و گزافه گویی های منِ مولف که انگار آدمی که می نویسد از کسی که نمی نویسد برتر است.
یا از این جمله آخری که دکتر سوری گفت. " درباره یک راز هر چه بیشتر بگویی،کمتر خواهی دانست" .
از خودش که نمی گفت، دایان آربس گفته بود قبلن. پای تجربه وسط است! پای هنر دهه شصت و مرگ مولف و گزافه گویی های منِ مولف که انگار آدمی که می نویسد از کسی که نمی نویسد برتر است.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفهمین جور ادامه بده
پاسخحذفآدمی که مینویسد از کسی که نمینویسد برتر است
;)
در مورد اینکه دیگر باکت نباشد، یه کتاب دیده بودم که حتمن باید برای خودم تهیهش کنم و بخونمش.
پاسخحذف